جملات بهارى

در این مکان به زودی یچیزی درج میگردد گیر ندید فعلا

۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

امروز اولین سالیه که به کل روز چپ دستا یادم رفته بود و اونم یهو از یه تگ تو اینستا فهمیدم که چه روزیه.آلزایمر گرفتم دیگه پیریو هزار درد.راستش بعدش که فهمیوم کلی باذوق و شوق به چندتا دوستام اس ام اس دادم که امروز چه روزیه اما با این جواب که" اصن روز چپ دست هم داریم مگه؟و بعد هم هر هر خندیدن به من که اینم شد روز آخه؟"مواجه شدم.حالا بگذریم که چقدر اون لحظه دلم میخواست که با همین دست چپ مشتی روانه ی صورتشون کنم....اما خدایی خیلیا هنوز نمیدونن چرا همچین روزی داریم قبل از اینکه خودم بگم چرا دوس دارم شما نظراتتونو بگین که چرا روز چپ دست داریم.زود بگین تقلبم 


پر ِ بغضم ابر ِ بهاره بسه نمیخوام دیگه بباره نمیخوام این نم نم ِ بارون
خاطره هاشو یادم بیاره
نمیخوام دیگه بباره
دیگه اشکام دست ِ خودم نیست جا دیگه واسه غصه و غم نیست
آخه بعد از این همه مدت
هیشکی بجز اون تو دلم نیست
تو دلم جا واسه غم نیست
شر شر بارون تو خیابون
تو خیابون   
مگه چیه غیر از خاطره هامون
خاطره هامون
مال ِ ما بود این خیابون
تو زمستون

تقصیر ِ من بود یا که شاید دوتایی مون
ایندفعه بارون اشک ِ خدا بود
تویه نگامون
همه ی ِ شهر تو که نیستی
شده زندون
تو که از من ساده بریدی ساده بریدم از همه دنیا نگو قصه ی ِ لیلی و مجنون
فقط قشنگه تویه کتابا
چرا بسته ــَست همه راها؟!
چجوری اون تنهایی بی من تویه خیابون پاشو بزاره دیگه بدتر از اینکه
میدونم و این همه از من خاطره داره
منو تنها نمیزاره
شر شر بارون تو خیابون
تو خیابون
مگه چیه غیر از خاطره هامون
خاطره هامون
مال ِ ما بود این خیابون
تو زمستون
تقصیر ِ من بود یا که شاید دوتایی مون
ایندفعه بارون اشک ِ خدا بود
تویه نگامون
همه ی ِ شهر تو که نیستی
شده زندون
♥🎼I really like this song 

یکی از دوستای خوبم واسه فوتبال یه تست مهم داره واسه روحیه دادن بهش این پستو مینویسم .دعا کنید که موفق شه.واسش خیلی مهمه.همین



Please pray for him

همش پستام غمگین بود این مدت اما بالاخره گاهی روز خوبم هست اتفاقای خوبم هست.بهارم باز بهار شد.هیچ چیز از این فوق العاده تر نیس که یه خبر از یه دوست خیلی قدیمی بگیری.تو یه روز چندتا اتفاق خوب واسم سنگینه یکم زیادی ذوق مرگ میشم.امروز هر کی باهام حرف زد گفت بهار تو یچیت هست.آقا چیزیم نیس فقط دیروز خیلی خوش گذشت سینما،آب طالبی،شیک کیت کت واسه اولین بار (آخه فک میکردم خوش مزه نباشه)،یه دل سیر گوش دادن به حرفای بهترین دوستت البته جا داره بگم خودم خیلی پر حرفم اما دوست گرامم از من پر حرف تره خخخ.

البته آخرش یه خبره خیلی بد شنیدم که کلا همه شادیا دود شد رفت اما بهانه ای شد که خبری از یه دوست قدیمی بگیرم کسی که خیلی عزیزه واسم.خیلی خوشحالم از اینکه دوباره تو جمع دوستام جا داره جاش خیلی خالی بود خیلییییییییییییییییییییییییییییییی.

خبر دیگه اینکه دوباره میخوام برم تنیس حالا هر چقدر هم که گرم باشه هوا.الان روحیشو دارم حسابی تمرینو شروع کنم.دیگه اینجا گفتم که مجبور شم برم و گرنه اینجا حسابی آبروم میره خخخخ

یه سوال خیلی بزرگ ذهنمو مشغول کرده.

چطور میشود آدم ها رو شناخت؟ ملاک شما برا شناخت آدما چیه؟ [آ.ن: این شد دوتا سوالِ خیلی بزرگ!]

من که ملاکام خیلی ساده کودکانه و مسخرن.

مثلا من حتی با یه لبخند یا نوع حرف زدن یا شوخ طبیعی و ورزشکار بودن یه شخص یا نوع کتابایی که میخونه فکر میکنم که شناختمش. یه شخصیت ازش تو ذهنم بر اساس چیزابی که دیدم ازش میسازم ولی خیلی اوقات غلط از آب در میاد بعد یه مدت تازه باطن طرف رو میشه که خیلی با خود ظاهریش فرق میکرد یعنی تمام چیزی که ازش ساختم خورده خاکشیر میشه.

یبار سر کلاس یکی از بچه ها سر یه بحث آزاد گفت: «داشتن یه سگ از داشتن یه دوست خیلی بهتره» اولش خیلی اعتراض کردمو شاکی شدم اما بعد به گفتش کم کم ایمان آوردم  آخه یه سگ وقتی محبت مبینه تا ته خط باهاته اما آدما چی؟ا تقی به توقی میخوره ولت میکنن میرن یا اگه صرف نداشته باشی واسشون دیگه نیستن.

دیگه پیدا کردن یه دوست بی شیله پیله خیلی سخت شده. گاهی میخوام دور همه دوستام یه خط گنده ی قرمز بکشمو تعداد دوستام کمتر از تعداد انگشتای دستم بشن. نمیدونم چرا انقد آدما سخت و سرد و پیچیده و دورو که چه عرض کنم چندرو شدن. حتی دیگه از چشم هاشونم نمیشه فهمید دارن دروغ میگن یا راست شایدم معلومه و من نمیخوام واقعیتو اونطوری که هست ببینم. یاد دوران کودکی بخیر که با یه سلام و سوال میای با هم بریم بازی، دوستیه جاودانه ای داشتیم.


خب این پست قراره خیلی کوتاه و مختصر باشه.صرفا هم برای تبریک به چند تا از دوستامه که با سربلندی شاخ غول کنکورو شکستنو همچین یه چک خیلی ملس خوابوندن تو گوشش.خخخ خیلی زحمت کشیده بودن چندتا از دوستام واقعا خسته نباشییییییییین .البته ناگفته نماند که واسه شیرینی گرفتن کلی نقشه کشیدم یوهاهاها.  اونی که تو تصویر میبینین همون دوستمه که رتبش از همه بهتر اومده

_دوچرخه سواری اونم به حالت زیگ زاگ از میون درختا  یا رد شدن از کنار تیره برق کنار دیوار جوری که احساس میکنی عجب کار خفنی کردم.

_آشتی شدن با دو تا از دوستات تو یه روز و یه لحظه اونم موقعی که اصن انتظارشو نداری

_تعریف کردن همه چیزایی که تو مدت قهر پیش اومدو نتونسته بودی واسش تعریف کنین

_در غیاب لیدر مسولیت کلن بیشترش بیافته رو دوشتو بتونی وارو ببری اونم با حداقل نیرو خخخ(اشاره به بازی کلش)

_واست قالب درست کنه آیدین بعد کلیم ایراد بگیری دق بیاریش خخخخ

_واسه آخر هفته برنامه ریخته باشی بدونی کجا میخوای بری

_از ورزش بیای خونه یادت بیاد یه بسته آلبالو خشکه آلامو تو یخچال گذاشتی یادت رفته بوده بخوریش خخخخخ آخ کیف داره

_گرفتن کلی عکس با دوستت همشم مسخره و سلفی 😂

_برنامه ریزی واسه پیک نیک همه هم بگن مشکلی نداریم و میایم (خیلی نادر اتفاق افتاده.روایت داریم هر ده سال اتفاق می افتد اونم بعد از ناز کردن کلیه دوستان)

دیگه  اینکه یهو وبلاگ دوستاتو باز کنی ببینی به به پست جدید ادامه کولاک یا محفل و... منتشر شده :d

_زورگیری کنی از رفیقت،اونم خیلی مظلومانه بگه باشه( این مورد آخر خیلی موفقیت بزرگی به حساب میاد ).


. P.s I wanted to draw a picture and add it to this but i am not in the mood now therefore I will add it later 

خیلی وقت بود که شازده کوچولو یجا ته کتابخونه لا بلای کتابای قطور یگوشه قایم شده بود.این شازده کوچولو با کتابای دیگه خیلی فرق داره چون هر از گاهی یدور دیگه از اول میخونمش اونم کی مننننن که گاهی ته کتابارو میخونم که سریع بفهمم تهش چی میشه خخخ میدونم الان دارین فوحشم میدین که نویسنده کمرش شکست با این حرکت من .اینو گفتم که تفاوت این کتاب معلوم شه.چند روز پیش یکی از دوستای قدیمیم اس ام اس (پیامک)داد که یکاری واسم میکنی؟؟؟؟؟ راستش کم پیش میومد که ازم خواسته ای داشته باشه دلم هزار جا رفت که چی شده یعنی؟اما دیدم نوشته یدور از رو شازده کوچولو مینویسی برام؟راستش از اون درخواستایی بود که آدم نمیتونه نه بگه هیچی دیگه سریع نشستم که بنویسم تو دلم گفتم خوبه از این کتاب چند جلدیا نگفته بود و گرنه یه سالی باید میموندم خونه خخخخ راستش دلم نومد بعضی جمله های قشنگشو ننویسم واستون چند تا شونو گلچین کردم امیدوارم خوشتون بیاد.

_فراموش کردن یک دوست خیلی غم انگیز است.من هم می توانم مثل آدم بزرگها بشوم که فقط اعداد و ارقام چشم شان را می گیرد.و باز به همین دلیل است که رفته ام یک جعبه رنگ و چندتا مداد خریده ام.


_چه دیار اسرار آمیزی است دیار اشک

_آدم بزرگها عاشق اعداد و رقم اند. اما ما که مفهوم حقیقی زندگی را درک می کنیم میخندیم به ریش هرچه عدد و رقم است.


تعداد جمله ها زیاد بود دیگه بقیشو حال نداشتم بنویسم خخخ یه همچین آدم تنبلیم. در ضمن عید همگی مبااااااارک 



نمیدونم تا حالا شده که با یکی از بهترین دوستاتون که خیلییییی دوسش دارین مجبور بشین دیگه حرف نزنین تا حدی که مجبور بشین خاطراتشم پاک کنین.اما بعد از مدتی که تازه عادت کردین که دیگه نیستو فکر میکنین که دیگه فراموشش کردین و شوتش کردین ته انباریه خاطراتو حسابیم خاک گرفته یهو خیلی راحت خوابشو ببینین آدم نمیدونه خوشحال بشه از اینکه حداقل تو خواب اومده و  معذرت خواسته و مثل قبل مهربون شده یا ناراحت که همش خواب بوده اون همون آدم همیشگیه.اما گاهی همین یه خواب هم باعث میشه دیگه دلت کمتر از دست دوستت گرفته باشه و به خودت بگی شاید تو دلش اونم بخاطر رفتارش ناراحت باشه خوبی خوابه این بود که باعث شد که بدیای دوستمو ببخشم و خیلی حس خوبیه که از کسی تو دلت ناراحت نباشی.امشب داشتم مجموعه هفت سنگ میدیدم یجا اون بابا بچه ها گفت "آدما ذاتشون بد نیست یجا ته ته قلبشون خوبن فقط یه تلنگر لازم دارن"راستش از نظر من همه خوبن مگه اینکه عکسش ثابت شه اما هرکس که خیلی فکر میکردم خوبه برعکس از آب در اومد.گاهی شک میکنم که آدما همه بدن مگه اینکه عکسش ثابت شه.غم انگیزه اما واقعیته...