- ۹۳/۰۷/۲۳
- ۷ کامنت
سفری به خارج از خاک ایران تجربه ای دیگه بود که واقعا به اندازه یک هفته قابل تحمل بود سفر لذتبخشه اونم به جاهای جدید و غذاهای جدید.به به منم شکمو یا به قول خودم تو کلاس (im a lunck box).اما چطور عمری دور از خانواده واسه همیشه ترک دیار کنم ؟بهار داشت روز شماری میکرد برگرده خونه روز آخر سفر بعد از خداحافظی با فک و فامیل سر از پا نمیشناخت که سریعتر برگرده دلش واسه غذا های مامان و عطرش که میپیچید تو خونه حسابی لک زده بود واسه دیدن روی ماهه مامانش واسه درد و دل کردنا واسه تعریف شیطنت بچه ها تو کلاس واسه مامان و دو تایی خندیدن به کاراشون.دلش واسه کل کل با باباش سر نگاه کردن مسابقات که تو ترکیه اینترنتی اصن حال نمیداد تماشاش،دلش واسه حرف زدن با آبجی کوچه خیلی تنگ شده بود حرف که نه بیشتر اذیت کردنش خخخخ دلش واسه بیرون رفتنای آخر هفته با الی واسه بستنی قیفی و آب طالبی و اخته آخ آخ یه میکسه آلبالو و اخته داشت اوووف اصن الان دلم خواست...دلش واسه دوستاش خیلییییی تنگ دلش واسه فارسی حرف زدن تنگ واسه دیدن آشناها و سلام کردن از دور و ذوق کردن که من اول سلام کردم واسه خیلی چیزای کوچیک واسه بچه های یک طنز و واسه بهترین دوستم چیه دوستمو دوس بهار ندوس بره خارج بره پاییز میشه خزون میشه اصن مثله زمستون سرد میشه دیگه گرمای بهاریشو از دس میده هی میخوام پست نزارما میدونم طنز نیس آخه دلم گرفته دیگه آخه آدم سه بار بره دور از وطن باشه هر سه بار دلتنگ ،هر بار بیشتر از قبل دیگه چطور واسه همیشه بره؟؟؟؟:)
- ۹۳/۰۷/۲۳